ادامه ده ماهگی دلبر و داداشی
ده ماهگی دلبر و داداشیش
نه و ده ماهگیه دلبر و کلاس اولی شدن آرمان جانم
نه و ده ماهگیه دلبرم گذشت و انقدر مشغله داشتم که نتونستم آخر سر مطلباشو بذارم... آق رادمانو بعد از یه شمال پنج روزه اصفهانم بردیم و در کمال حیرت و پشیمونی و غلط کردم گویان ۲۳ مرداد عروسی هم بردم....تو تمام مدت جشن من داشتم از استرس و نگرانی له میشدم....خیلی خاطره بدی شد خداروشکر که اتفاقی نیفتاد و کسی مریض نشد. بلا و مریضی از همه دور باشه ایشالله من که انقدر به قرنطینه معتقد بودم یه عذاب واقعی بود برام....خلااااااصه بی خیال.. گذشت. پسر تپلیه تنبلم این رفت و آمدا روش تاثیرگذاشت وقتی برگشتیم تهران به وضوح تغییر کرد و هی یه پاشو پیچ میداد وسعی میکرد بره رو حالت چهار دست و پا....سه چهار روز طول کشید تا بالاخره تونست ۴ شهریور بصورت کاملا مست...